بزم اندوه
دوباره وقت نوشتن از شما فرا رسید ..
و من در زیباترین واژه ها غرق می شوم ..
سلام بر شما که هنوز فراموش نکردید عهدتان را ..
رهایم نکردید که غرق در خاطرات خود جان دهم ...
دوباره شب فرا رسید و نوازش میکنم خاطرات شیرین با شما بودن را ...
باز شب ، این تن خسته را درنوردید ...
و من بی آنکه اراده کنم گوشه های خاطرات را ورق می زنم .. -
و من در زیباترین واژه ها غرق می شوم ..
سلام بر شما که هنوز فراموش نکردید عهدتان را ..
رهایم نکردید که غرق در خاطرات خود جان دهم ...
دوباره شب فرا رسید و نوازش میکنم خاطرات شیرین با شما بودن را ...
باز شب ، این تن خسته را درنوردید ...
و من بی آنکه اراده کنم گوشه های خاطرات را ورق می زنم .. -
حفظ کرده ام و با جان و دل به خاطر دارم ....
یادتان هست که همیشه می گفتم چقدر وفا دارید؟....
یادتان هست که گفتم همیشه بر عهد و پیمان هستید؟...
انقدر وفا دار هستید که با رفتنتان هم امنیت و آرامش پا بر جاست ..
امشب باز پنجره دل را گشودم ...به ستوه آمده ام از این شبهای تاریک...
دیر زمانیست که من در پشت همین پنجره انتظار چشم براهم ...
یادتان هست که گفتم همیشه بر عهد و پیمان هستید؟...
انقدر وفا دار هستید که با رفتنتان هم امنیت و آرامش پا بر جاست ..
امشب باز پنجره دل را گشودم ...به ستوه آمده ام از این شبهای تاریک...
دیر زمانیست که من در پشت همین پنجره انتظار چشم براهم ...
چشم براهی که شما رفتید ....
دیگر شما را نمی بینم اما یادتان مرا خیره میکند ...
در برهوتی از نا امیدی بسویتان می آیم ...می دانم که به شما رسیدن خیالیست واهی ...
ولی چه کنم من ماندم و خاطرات و آرزوی دست نیافتنی...
خاطراتی که خیره ام کرده اند ....
شما رفتید و من خیره و سوزان در کوره زمان ماندم ...
خاطراتم ....
اشکهایم ...
دیگر شما را نمی بینم اما یادتان مرا خیره میکند ...
در برهوتی از نا امیدی بسویتان می آیم ...می دانم که به شما رسیدن خیالیست واهی ...
ولی چه کنم من ماندم و خاطرات و آرزوی دست نیافتنی...
خاطراتی که خیره ام کرده اند ....
شما رفتید و من خیره و سوزان در کوره زمان ماندم ...
خاطراتم ....
اشکهایم ...
و عمیقترین اندوهم لبخندهای تلخی بروی لبانم جاری می کنند ..
وقتی به رفتن شما فکر می کنم قایق خیالم در تلاطم امواج دنیا گیر میکند و جان خسته ام را به تخته سنگهای دنیا میکوبند..
و من حیران در اندوه شکسته شدن شادمانی شما را نظاره می کنم ...
رفتید و من با حسرت به تماشای پایان ناپذیرتان می نشینم ...
امشب باز هم خاطرات همراه با اشک به بزم اندوه دعوت شدند ..
وقتی به رفتن شما فکر می کنم قایق خیالم در تلاطم امواج دنیا گیر میکند و جان خسته ام را به تخته سنگهای دنیا میکوبند..
و من حیران در اندوه شکسته شدن شادمانی شما را نظاره می کنم ...
رفتید و من با حسرت به تماشای پایان ناپذیرتان می نشینم ...
امشب باز هم خاطرات همراه با اشک به بزم اندوه دعوت شدند ..